|   
 کاش ندیده بودم تو را ، کاش آن روز که در وجود من طلوع کردی از تو روی برمیگرداندم تا در سایه وجود خود بمانم. 
       کاش نمی خندیدی و مرا به گریه مهمان میکردی ، قبل از آن دلخوشی تلخ که بر سر سفره اش نشستیم.     
   کاش تو را دیگر نمی دیدم ، کاش خزان تو را زودتر از من میگرفت.   
 
   اکنون جدایی بین ماست و دیوار تنهایی در کنارم، بر سرم سقف ندامت و در زیر پایم فرش حماقت.          الهی خزان شود زندگیت و طوفان ، سبزی بهار زندگیت را به زردی خزان برساند ، که بهار زندگیم را خزان کردی.          به  دیدارم نیا، حتی در تنهایی ذهنم. که دیگر نمی خواهم حتی در رویاهایم با تو  باشم. هر روز تنهاتر از دیروز ، هر لحظه خوشحال تر از قبل که دیگر نمی  بینمت. اصلاً کاش هرگز ندیده بودم تو را
 
   
 
				
				
				
				
				 |